داستان مشابه فيلم هاي فارسي است. به صورت او سيلي زد و به عنوان كارگر در خانه هاي مردم كار كرد. قسم مي خورم نام و آيات او را ذكر نخواهم كرد. او مراقب است كه زياد حرف نزند ، زيرا از گفته خود پشيمان خواهد شد. وي جزئياتي در مورد اين حادثه ارائه نداد …
روايتهايي تلخ از روزگار چند زن كارگر https://iranian-today.ir/روايتهايي-تلخ-از-روزگار-چند-زن-كارگر/ ايران تودي Sat, 01 May 2021 12:38:05 0000 عمومي https://iranian-today.ir/روايتهايي-تلخ-از-روزگار-چند-زن-كارگر/ داستان مشابه فيلم هاي فارسي است. به صورت او سيلي زد و به عنوان كارگر در خانه هاي مردم كار كرد. قسم مي خورم نام و آيات او را ذكر نخواهم كرد. او مراقب است كه زياد حرف نزند ، زيرا از گفته خود پشيمان خواهد شد. وي جزئياتي در مورد اين حادثه ارائه نداد …
داستان مشابه فيلم هاي فارسي است. به صورت او سيلي زد و به عنوان كارگر در خانه هاي مردم كار كرد. قسم مي خورم نام و آيات او را ذكر نخواهم كرد. او مراقب است كه زياد حرف نزند ، زيرا از گفته خود پشيمان خواهد شد. وي جزئياتي در مورد اين حادثه ارائه نداد و گفت در يكي از خانه هايي كه تنها كار مي كرد مورد تجاوز قرار گرفته است.
“اگر شوهرم بفهمد ، من را مي كشد.” هر بار كه اين جمله را مي گوييد ، مردمك چشم شما تا انتها باز مي شود. او هر شب كابوس مي بيند و اجازه نمي دهد در آن روز بد بخوابد. بعد از آن روز ، زندگي او آشفته و مضطرب است. وقتي مي خواهد به آزار و شكنجه ادامه دهد ، دهانش را مانند سد بزرگي كه پيش روي اوست باز مي كند تا از “شهرت” جلوگيري كند.
سن وجود ندارد. او جوان است ، اما خطوط و نشانه هاي زيادي در فراز و نشيب هاي زندگي وجود دارد. خيلي زود زود ازدواج كرد. شوهرش او را مجبور كرد ، نه به اين دليل كه او مي خواست و اكنون دو فرزند دارد. او بيكار است و فكر مي كند همسرش از او خجالت مي كشد ، اما همسرش نه! اما كرونا وضعيت كار را به هم مي زند و با كار در خانه هاي مردم اجاره خانه را مي پردازد: “خانم ، چه مي توانم بگويم؟” چقدر خوب است كه از درد بنشينم و سفره دلم را براي تو باز كنم؟ درد ، درد … »
ثريا ، مهاجر از افغانستان
داستان ثريا داستان مهاجرت است. وي اهل افغانستان است و سالها پيش به همراه مادر ، ناپدري ، خواهران ، برادران ناتني و همسرش به ايران نقل مكان كرده است. پدرش چهار سال براي كار به آلمان رفت و از آن زمان ديگر خبري از او نيست. ثريا در افغانستان معلم بود و الفبا را به كودكاني كه در اثر تهديد طالبان شغل خود را از دست داده بودند ، آموزش مي داد. طالبان مادر شوهرش را كه يك پرستار است ، مي كشد. آنها چاره اي جز ترك كشور ندارند. اكنون ثريا هفت فرزند و نيم قد دارد. شوهرش به عنوان كارگر و باغبان در ساختمان ها كار مي كند. خود ثريا هر روز صبح فرزندان خردسال خود را نزد بزرگان خود مي فرستد و براي انجام كارهايشان به خانه هاي مردم مي رود. از تميز كردن تا آبياري گل و گياه.
كار آنقدر سخت است كه ديگر پشت آن محكم نيست و ديسك آسيب ديده است. او همچنين يك غده بزرگ در شكم خود دارد كه بايد عمل شود ، اما هر وقت تصميم به اين كار گرفت ، مي فهمد راهي وجود دارد.
وقتي ثريا و خانواده اش به ايران رسيدند ، در اطراف تهران مستقر شدند. او و همسرش از يك باغ و مادر و فرزندانش از باغ مراقبت مي كنند. آنها همچنين مبلمان را از صاحب باغ قرض گرفتند. اكنون خانواده ثريا چنان رشد كرده اند كه مجبور شده اند به دنبال خانه بگردند.
داستان زندگي او نيز پر از فراز و نشيب است و پس از اندكي پس انداز چند سال پيش ، همسرش را ترغيب كرد كه به تركيه مهاجرت كند. آنها هرچه جمع مي كنند به قاچاقچي مي دهند و مي روند. آنها از پياده روي شبانه و پنهان شدن در آب سرد و زندگي سخت در اردوگاه پناهندگان عقب مانده و در نتيجه مجبور به بازگشت مي شوند. ثريا حالا دختر 6 ماهه اش را ديد كه براي شكستن دنده هايش نگران است و گريه مي كند. در راه ، وقتي مجبور شدند نفس بكشند چون از مرزبانان ترسيده بودند ، با دختر خود به زمين افتادند و دنده هاي كودك را شكستند. وقتي وارد ايران مي شويد همه چيز از ابتدا شروع مي شود. آنها هنوز به صاحبخانه هاي قديمي مي روند ، وام مي گيرند و در باغ ها و خانه هاي مردم كار مي كنند.
كبرا ، هم مادر و هم پدر چهار دختر
وي 18 سال پيش با تشخيص سرطان شوهرش از تهران به تهران آمد و درگذشت. از آن روز تا امروز ، او صبح خانه را ترك مي كند و شب هنگامي كه از ابتدا تا صد نفر در خانه هاي مردم كار مي كند به خانه برمي گردد. پس از مرگ شوهرش ، او هم پدر و هم مادر فرزندانش شد. او اجاره خانه را مي پردازد و سه دختر خود را جهيزيه مي گيرد. او ماهيانه يك ميليون و هفتصد هزار تومان اجاره مي دهد: «قرارداد من ماه آينده به پايان مي رسد. “اگر او از خانه خارج شود ، من مي نشينم ، در غير اينصورت بايد به خانه بروم.” او اكنون با يكي از دخترانش مجرد است. دختر ديگر نيز دو فرزند خود را طلاق داد.
خانم كبرا 58 ساله است: «من اينجا و آنجا كار كرده ام. من بدبختي و بدبختي زيادي متحمل شدم. اگر من مي خواهم زندگي خود را تعريف كنم ، شما بايد يك شاهنامه بنويسيد. من از 13 سالگي رنج مي برم. هر شب كه از محل كار به خانه برمي گردم ، با كمردرد و درد پا به رختخواب مي روم ، اما خدا را شكر خوب نشده ام. من هر روز كار ميكنم. اما روز جمعه يادم مي آيد كه مشتري هاي من پير و با اعتماد به نفس بودند و آنها سال ها مرا مي شناختند و افراد خوب و سالمي بودند. آنها بيمار نيستند و مشكلي براي من و دخترم در اين تاج وجود ندارد. وقتي كار مي كنم ، نمي گويم بدن چقدر بزرگ است ، آنها آنچه را كه مي خواهند انجام مي دهند. به عنوان مثال ، ديروز صبح از ساعت هشت تا ساعت شش شب ، من از پنجره به ديوار رفتم ، شستم و جارو كردم و در مجموع 600000 تومن دريافت كردم. خدايا ، او كارهاي زيادي انجام داد ، اما خدا را شكر ، من از مشتري خود بسيار راضي هستم و تاكنون هيچكس حق مرا نخورده است و آنها مرا به يكديگر معرفي مي كنند. حتي بعضي اوقات حتي به من كمك مي كنند ، غذا و چيزهاي ديگر به من مي دهند. خدا را شكر درآمد خوبي دارم و عمرم را مي گذرانم. ببينيد من ظرف سه روز 1.2 ميليون تومان كار مي كنم. “بعضي اوقات مشتري ها سبزي ، لوبيا و بادمجان سفارش مي دهند و من به آنها آموزش مي دهم.”
در تمام سالهايي كه كار مي كرد ، به غير از نزديكترين بستگانش ، كسي به او تهمت نمي زد: «روزي براي كار در خانه يكي از اعضاي خانواده رفتم ، او انگشتر طلاي خود را گم كرد و آن را به گردن من انداخت. خيلي خيلي شكسته بودم. دخترانم نيز بسيار ناراحت هستند و چرا مي گويند يكي از مشتري هاي مادرمان كه تا آخر عمر كليدهاي خون خود را داشته ، فوت كرده و در حال مرگ است؟ خدا مثل مادرشان همه جا به استقبالشان مي رفتم و تاكنون هيچكس به چشم من نگاه نكرده است. تاكنون مشكلي در خانه نداشته ام. “وقتي ميز را پهن كردند ، مي گويند تا وقتي شما نشستي نمي نشينيم.”
خانم كبرا هنگام طلاق بيش از 13 سال نداشت و از آن زمان با خانواده شوهرش زندگي مي كند: “همه امور خانواده شوهرش بر دوش من بود و خدا ما را حفظ كند. من به من آموختم كه همه سختي ها را تحمل كنم. بسياري براي تربيت دخترم. او بيكار بود. او يك سال در زندان بود ، يك سال در خارج از منزل. او بيمه اي براي ترك من يا حداقل رفتن به كمك نداشت. تهران با چهار دخترم از كهگيلويه و بويراحمد. اكنون بيمه كجاست؟ مي توانم بگويم؟ هيچ كدام از دخترانم ديپلم ندارند. مشكلات مالي مانع از تحصيل آنها مي شود و براي مدتي همه مجبور بودند كه به محل كار خود بروند و كمك كنيد ازدواج كنيد. من به آنها گفتم كه ازدواج كنند ، اما اكنون آنها خوشحال هستند زيرا براي خودشان مشكلي دارند. تا مخارج زندگي مي تواند انجام دهد من از دختر و دامادم انتظاري ندارم و نمي خواهم براي كسي سنگيني كنم. من هميشه به فرزندانم مي گفتم حتي اگر آنها براي من كبريت بخرند ، آنها فكر مي كنند. “مي دانيد ، اين گل رز براي هيچ كس چيزي نيست.”
با وجود همه فراز و نشيب ها ، خانم كبرا از زندگي خود راضي است: «چرا نبايد راضي باشم؟ اگر ناراضي باشم چه كاري مي توانم انجام دهم؟ خدا رحمت كند ما به كسي احتياج نداريم. فرزندانم راضي هستند و از كار من شرمنده نيستند. آنها فقط مي گويند ما به كسي احتياج نداريم. بعضي وقت ها كه مشتري ها مي گويند دوتايي برو ، يكي از دخترانم را مي گيرم تا همه چيز را تمام كند. من مدتي در آشپزخانه آشپزي كردم ، اما كارفرماي من هيچ بيمه اي نكرد و گفت كه اين خيلي زياد است. من كار خوبي انجام دادم حقوق هم خوب بود و براي بچه ها غذا مي آوردم. “اما بعد از كرونا ، آشپزخانه بسته شد.”
PS: اين گزارش از داده هاي شخصي و هويت پاسخ دهندگان توسط ايران تودي محافظت مي كند و از نام مستعار براي افراد استفاده مي كند.
انتهاي پيام
- ۱۲ بازديد
- ۰ نظر